خواجوی کرمانی (غزلیات)/گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی)
  گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی گفت از آنروی که دل دادی و جان نسپردی  
  گفتمش جان ز غمت دادم و سر بنهادم گفت خوش باش که اکنون ز کفم جان بردی  
  گفتمش در شکرت چند بحسرت نگرم گفت درخویش نگه کن که بچشمش خردی  
  گفتمش چند کنم ناله و افغان از تو گفت خاموش که ما را بفغان آوردی  
  گفتمش همنفسم ناله وآه سحرست گفت فریاد ز دست تو که بس دم سردی  
  گفتمش رنگ رخم گشت ز مهر تو چو کاه گفت بر من بجوی گر تو بحسرت مردی  
  گفتمش در تو نظر کردم و دل بسپردم گفت آخر نه مرا دیدی و جان پروردی  
  گفتمش بلبل بستان جمال تو منم گفت پیداست که برگرد قفس می‌گردی  
  گفتمش کز می لعل تو چنین بی‌خبرم گفت خواجو خبرت هست که مستم کردی