خواجوی کرمانی (غزلیات)/گشت معلوم کنون قیمت ایام وصال
ظاهر
گشت معلوم کنون قیمت ایام وصال | که وصالت متصور نشود جز بخیال | |||||
گر میسر نشود با توام امکان وصول | نیست ممکن که فراموش کنم عهد وصال | |||||
هر سحر چاک زنم دامن جانرا چون صبح | تا گریبان تو شد مطلع خورشید جمال | |||||
هست چون خال سیاه تو مرا روز سپید | گشت چون زلف تو آشفته مرا صورت حال | |||||
شکرت شور جهانی و جهانی مشتاق | عالمی تشنه و عالم همه پرآب زلال | |||||
تا نگوئی که حرامست مرا بیتو نظر | که حرامست نظر بیتو و می با توحلال | |||||
تنم از شوق جمالت شده از مویه چو موی | دلم از درد فراقت شده از ناله چو نال | |||||
قامتم نون و دل از غم شده چون حلقهی میم | لیک برحال دلم جیم سر زلف تو دال | |||||
نه بحالم نظری میکنی ای نرگس چشم | نه ز حالم خبری میدهی ای مشکین خال | |||||
مهر من برمه رویت نپذیرد نقصان | مهر را گرچه میسر نشود دفع زوال | |||||
عیش من بی لب شیرین تو تلخست ولیک | تو ملولی و مرا هست ز غیر تو ملال | |||||
ظاهر آنست که از خود برود بلبل مست | چو نسیم چمن آرد نفس باد شمال | |||||
خوش بود نالهی عشاق بهنگام صبوح | خواجو ار عاشقی از پردهی عشاق بنال |