خواجوی کرمانی (غزلیات)/گر گنج طلب داری از مار مترس ای دل
ظاهر
گر گنج طلب داری از مار مترس ای دل | ور خرمن گل خواهی از خار مترس ای دل | |||||
چون زهد و نکونامی بر باد هوا دادی | از طعنهی بدگویان زنهار مترس ای دل | |||||
از رندی و بدنامی گر ننگ نمیداری | از فخر طمع برکن وز عار مترس ای دل | |||||
گر طالب دیداری از خلد برین بگذر | ور نور بدست آمد از نار مترس ای دل | |||||
چون نرگس بیمارش خون میخور اگر مستی | ور زانکه شود جانت بیمار مترس ای دل | |||||
گر همدم منصوری رو لاف انا الحق زن | چون دم زنی از وحدت از دار مترس ای دل | |||||
جان را چو فدا کردی از تن مکن اندیشه | چون ترک شتر گفتی از بار مترس ای دل | |||||
قول حکما بشنو کاندم که قدح نوشی | اندک خور و از مستی بسیار مترس ای دل | |||||
صد بار ترا گفتم کامروز که چون خواجو | اقرار نمیکردی ز انکار مترس ای دل |