خواجوی کرمانی (غزلیات)/گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش
ظاهر
گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش | دل فراخست در آن سنبل سرگردانش | |||||
هر کجا میرود اندر دل ویران منست | گنج لطفست از آن جای بود ویرانش | |||||
برو ای خواجه مرا چند ملامت گوئی | هر که در بحر بمیرد چه غم از بارانش | |||||
درد صاحبنظران را بدوا حاجت نیست | عاشق آنست که هم درد بود درمانش | |||||
هدف ناوک او سینهی من میباید | تا بجای مژه در دیده کشم پیکانش | |||||
هر که را دست دهد طلعت یوسف در چاه | خوشتر از مملکت مصر بود زندانش | |||||
حاصل از عمر گرامی چو همین یک نفسست | اگرت هم نفسی هست غنیمت دانش | |||||
در ره عشق مسلمان نتوان گفت او را | که به کفر سر زلفت نبود ایمانش | |||||
پیش روی تو چه حاجت که بود شمع بپای | چون بمجلس بنشینی نفسی بنشانش | |||||
کشتی از ورطهی عشقت نتوان برد برون | زانکه بحریست که پیدا نبود پایانش | |||||
میل خواجو همه خود سوی عراقست مگر | صبر ایوب خلاصی دهد از کرمانش |