پرش به محتوا

خواجوی کرمانی (غزلیات)/گر نه مرغ چمن از همنفس خویش جداست

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(گر نه مرغ چمن از همنفس خویش جداست)
  گر نه مرغ چمن از همنفس خویش جداست همچو من خسته و نالنده و دل ریش چراست  
  آن چه فتنه‌ست که در حلقه رندان بنشست وین چه شورست که از مجلس مستان برخاست  
  گر از آن سنبل گلبوی سمن فرسا نیست چیست این بوی دلاویز که با باد صباست  
  تا برفتی نشدی از دل تنگم بیرون گر چه تحقیق ندانم که مقام تو کجاست  
  شادی وصل نباید من دلسوخته را اگرش این همه اندوه جدایی ز قفاست  
  بوصال تو که گر کوه تحمل بکند این همه بار فراق تو که برخاطر ماست  
  محمل آن به که ازین مرحله بیرون نبرم که ره بادیه از خون دلم ناپیداست  
  به رضا از سر کوی تو نرفتم لیکن ره تسلیم گرفتم چو بدیدم که قضاست  
  چه بود گر به نمی نامه دلم تازه کنی چه شود گر به خمی خامه کنی کارم راست  
  گر دهد باد صبا مژده‌ی وصلت خواجو مشنو کان همه چون درنگری باد هواست