خواجوی کرمانی (غزلیات)/گر نه مرغ چمن از همنفس خویش جداست
ظاهر
گر نه مرغ چمن از همنفس خویش جداست | همچو من خسته و نالنده و دل ریش چراست | |||||
آن چه فتنهست که در حلقه رندان بنشست | وین چه شورست که از مجلس مستان برخاست | |||||
گر از آن سنبل گلبوی سمن فرسا نیست | چیست این بوی دلاویز که با باد صباست | |||||
تا برفتی نشدی از دل تنگم بیرون | گر چه تحقیق ندانم که مقام تو کجاست | |||||
شادی وصل نباید من دلسوخته را | اگرش این همه اندوه جدایی ز قفاست | |||||
بوصال تو که گر کوه تحمل بکند | این همه بار فراق تو که برخاطر ماست | |||||
محمل آن به که ازین مرحله بیرون نبرم | که ره بادیه از خون دلم ناپیداست | |||||
به رضا از سر کوی تو نرفتم لیکن | ره تسلیم گرفتم چو بدیدم که قضاست | |||||
چه بود گر به نمی نامه دلم تازه کنی | چه شود گر به خمی خامه کنی کارم راست | |||||
گر دهد باد صبا مژدهی وصلت خواجو | مشنو کان همه چون درنگری باد هواست |