خواجوی کرمانی (غزلیات)/گر سردر آورد سرم آنجا که پای اوست
ظاهر
گر سردر آورد سرم آنجا که پای اوست | ور سر کشد تنعم من در جفای اوست | |||||
گر میبرد ببندگی و میکشد ببند | آنست رای اهل مودت که رای اوست | |||||
هر چند دورم از رخ او همچو چشم بد | پیوسته حرز بازوی جانم دعای اوست | |||||
هیچم بدست نیست که در پایش افکنم | الا سری که پیشکش خاک پای اوست | |||||
گر مدعای کشتهی شاهد شهادتست | دعوی چه حاجتست که شاهد گوای اوست | |||||
از هر چه بر صحایف عالم مصورست | حیرت در آن شمایل حیرت فزای اوست | |||||
تا دیده دیده است رخ دلربای او | دل در بلای دیده و جان در بلای اوست | |||||
در هر زبان که میشنوم گفتگوی ماست | در هر طرف که میشنوم ماجرای اوست | |||||
خواجو کسی که مالک ملک قناعتست | شاه جهان بعالم معنی گدای اوست |