خواجوی کرمانی (غزلیات)/گر راه بود بر سر کوی تو صبا را
ظاهر
گر راه بود بر سر کوی تو صبا را | در بندگیت عرضه کند قصه ما را | |||||
ما را به سرا پردهی قربت که دهد راه | برصدر سلاطین نتوان یافت گدا را | |||||
چون لاله عذاران چمن جلوه نمایند | سر کوفته باید که بدارند گیا را | |||||
گر ره بدواخانهی مقصود نیابیم | در رنج بمیریم و نخواهیم دوا را | |||||
مرهم ز چه سازیم که این درد که ما راست | دانیم که از درد توان جست دوا را | |||||
فریاد که دستم نگرفتند و به یکبار | از پای فکندند من بی سر و پا را | |||||
از تیغ بلا هر که بود روی بتابد | جز من که به جان میطلبم تیغ بلا را | |||||
هنگام صبوحی نکشد بی گل و بلبل | خاطر بگلستان من بی برگ و نوا را | |||||
روی از تو نپیچم وگر از شست تو آید | همچون مژه در دیده کشم تیغ بلا را | |||||
بیرون نرود یک سر مو از دل خواجو | نقش خط و رخسار تو لیلا و نهارا |