خواجوی کرمانی (غزلیات)/گر دلم روز وداع از پی محمل میشد
ظاهر
گر دلم روز وداع از پی محمل میشد | تو مپندار که آن دلبرم از دل میشد | |||||
هیچ منزل نشود قافله از آب جدا | زانکه پیش از همه سیلاب بمنزل میشد | |||||
گفتم از محمل آن جان جهان برگردم | پایم از خون دل سوخته در گل میشد | |||||
راستی هر که در آن سرو خرامان میدید | همچو من فتنه بر آن شکل و شمائل میشد | |||||
ساربان خیمه برون میزد و اینم عجبست | که قیامت نشد آنروز که محمل میشد | |||||
قاتلم میشد و چون خون ز جراحت میرفت | جان من نعره زنان از پی قاتل میشد | |||||
همچو بید از غم هجران دل من میلرزید | کان سهی سرو خرامان متمایل میشد | |||||
پند عاقل نکند سود که در بند فراق | دل دیوانه ندیدیم که عاقل میشد | |||||
بگذر از خویش که بی قطع مسالک خواجو | هیچ سالک نشنیدیم که واصل میشد |