خواجوی کرمانی (غزلیات)/گر تو شیرین شکر لب بشکر خنده در آئی
ظاهر
گر تو شیرین شکر لب بشکر خنده در آئی | بشکر خندهی شیرین دل خلقی بربایی | |||||
آن نه مرجان خموشست که جانیست مصور | وان نه سرچشمه نوشست که سریست خدایی | |||||
وصف بالای بلندت بسخن راست نیاید | با تو چون راست توان گفت ببالا که بلایی | |||||
سرو را کار ببندد چو میان تنگ ببندی | روح را دل بگشاید چو تو برقع بگشایی | |||||
همه گویند که آن ترک ختایی بچه زانروی | نکند ترک خطا با تو که ترکست و ختایی | |||||
چون درآئی نتوانم که مراد از تو بجویم | که من از خود بروم چون تو پری چهره در آئی | |||||
تو جدایی که جدایی طلبی هر نفس از ما | گر چه هر جا که توئی در دل پرحسرت مایی | |||||
من بغوغای رقیبان ز درت باز نگردم | که گدا گر بکشندش نکند ترک گدایی | |||||
وحشی از قید تو نگریزد و خواجو ز کمندت | که گرفتار بتانرا نبود روی رهایی |