خواجوی کرمانی (غزلیات)/گر بفریب میکشی ور بعتاب میکشی
ظاهر
گر بفریب میکشی ور بعتاب میکشی | دل به تو میکشد مر از آنکه لطیف و دلکشی | |||||
آب حیات میبرد لعل لب چو آتشت | و آب نبات میچکد زان لب لعل آتشی | |||||
حاصل من ز خط تو نیست بجز سیه رخی | پایهی من ز زلف تو نیست بجز مشوشی | |||||
تیر ترا منم هدف گر تو خدنگ میزنی | تیغ ترا منم سپر گر تو اسیر میکشی | |||||
زلف تو در فریب دل چند کند سیهگری | چشم تو در کمین جان چند کند کمانکشی | |||||
چون دم خوش نمیزنم بی لب لعل دلکشت | بار غم تو چون کنم گر نکشم به ناخوشی | |||||
خواجو از آتش رخش آب رخت بباد شد | زانکه چو زلف هندویش بر سر آب و آتشی |