خواجوی کرمانی (غزلیات)/گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود
ظاهر
گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود | شعف لیلیو مجنون بنظر کم نشود | |||||
مهر چندانکه کشد تیغ و نماید حدت | ذره دلشده را آتش خور کم نشود | |||||
صبح را چون نفس صدق زند باشه چرخ | مهر خاطر بدم سرد سحر کم نشود | |||||
کارم از قطع منازل نپذیرد نقصان | شرف و منزلت مه بسفر کم نشود | |||||
در چنان وقت که طوفان بلا برخیزد | عزت نوح بخواری پسر کم نشود | |||||
خصم بی آب اگر انکار کند طبع مرا | آب دریا به اراجیف شمر کم نشود | |||||
جم اگر اهرمنی سنگ زند بر جامش | قیمت لعل بدخشان به حجر کم نشود | |||||
دیو اگر گردن طاعت ننهد انسانرا | همه دانند که تعظیم بشر کم نشود | |||||
کاه اگر کوه شود سر بفلک بر نزند | ور سها کور شود نور قمر کم نشود | |||||
دشمنم گر بگدازد ز حسد گو بگداز | جرم کفار بتعذیب سقر کم نشود | |||||
گر گیا خشک مزاجی کند و طعنه زند | باغ را رایحهی سنبل تر کم نشود | |||||
چه غم از منقصت بی هنران زانکه بخبث | رفعت و رتبت ارباب هنر کم نشود | |||||
گر چه هست اهل خرد را خطر از بی خردان | حدت خاطر دانا بخطر کم نشود | |||||
سخنم را چه تفاوت کند از شورش خصم | که بشوب مگس نرخ شکر کم نشود | |||||
جوهری را چه غم از طعنهی هر مشتریی | که بدین قیمت یاقوت و گهر کم نشود | |||||
مکن اندیشه ز ایذای حسودان خواجو | نطق عیسی بوجود دم خر کم نشود | |||||
سنگ بد گوهر اگر کاسهی زرین شکند | قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود | |||||
گفتهاند این مثل و من دگرت میگویم | که به تقبیح نظر نور بصر کم نشود |