خواجوی کرمانی (غزلیات)/که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو
ظاهر
که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو | براستی که قدی زین صفت کراست بگو | |||||
بجنب چین سر زلف عنبر افشانت | اگر نه قصهی مشک ختن خطاست بگو | |||||
فغان ز دیده که آب رخم برود بداد | ببین سرشک روانم وگر رواست بگو | |||||
ز چشم ما بجز از خون دل چه میجوئی | وگر چنانکه ترا قصد خون ماست بگو | |||||
کنون که دامن صحرا پر از گل سمنست | چو آن نگار سمن رخ گلی کجاست بگو | |||||
کجا چو زلف کژش هندوئی بدست آید | چو زلف هندوی او گژ نشین و راست بگو | |||||
چو آن صنوبر طوبی خرام من برخاست | چه فتنه بود که آن لحظه برنخاست بگو | |||||
اگر نه سجده برد پیش چشم جادویش | چرا چو قامت من ابرویش دو تاست بگو | |||||
کدام ابر شنیدی بگوهر افشانی | بسان دیدهی خواجو گرت حیاست بگو |