خواجوی کرمانی (غزلیات)/کدام دل که گرفتار و پای بند تو نیست
ظاهر
کدام دل که گرفتار و پای بند تو نیست | کدام صید که در آرزوی بند تو نیست | |||||
نه من به بند کمند تو پای بندم و بس | کسی بشهر نیامد که شهر بند تو نیست | |||||
ترا بقید چه حاجت که صید وحشی را | بهیچ روی خلاص از خم کمند تو نیست | |||||
ضرورتست که پیش تو پنجه نگشایم | مرا که قوت بازوی زورمند تو نیست | |||||
گرم گزند رسانی بضرب تیغ فراق | مکن که بیشم از این طاقت گزند تو نیست | |||||
چو سروم از دو جهان گر چه دست کوتاهست | ولی شکیبم از آن قامت بلند تو نیست | |||||
دلم برآتش عشقت بسوخت همچو سپند | بیا که صبرم از آنخال چون سپند تو نیست | |||||
عجب ز عقل تو دارم که میدهی پندم | خموش باش که این لحظه وقت پند تو نیست | |||||
ز شور بختی خواجوست اینکه چون فرهاد | نصیبش از لب شیرین همچو قند تو نیست |