خواجوی کرمانی (غزلیات)/کجا بود من مدهوش را حضور نماز
ظاهر
کجا بود من مدهوش را حضور نماز | که کنج کعبه ز دیر مغان ندانم باز | |||||
مرا مخوان به نماز ای امام و وعظ مگوی | که از نیاز نمیباشدم خبر ز نماز | |||||
چو صوفی از می صافی نمیکند پرهیز | مباش منکر دردیکشان شاهد باز | |||||
بساز مطرب مجلس نوای سوختگان | که بلبل سحری میکند سماع آغاز | |||||
اگر چو عود توام در نفس بخواهی سوخت | مرا ز ساز چه میافکنی بسوز و بساز | |||||
بدان طمع که کند مرغ وصل خوبان صید | دو دیدهام نگر از شام تا سحرگه باز | |||||
خیال زلف سیاه تو گر نگیرد دست | که بر سرآرد ازین ظلمتم شبان دراز | |||||
تو در تنعم و نازی ز ما چه اندیشی | که ناز ما بنیازست و نازش تو بناز | |||||
اگر ز خط تو چون موی سر بگردانم | ببند و چون سر زلفم برآفتاب انداز | |||||
امید بندهی مسکین بهیچ واثق نیست | مگر بلطف خداوندگار بنده نواز | |||||
خرد مجوی ز خواجو که اهل معنی را | نظر به عشق حقیقتی بود نه عقل مجاز | |||||
گذشت شعر ز شعری و شورش از گردون | چرا که از پی آوازه میرود آواز |