خواجوی کرمانی (غزلیات)/کار من شکسته بسامان رسید باز
ظاهر
کار من شکسته بسامان رسید باز | درد من ضعیف بدرمان رسید باز | |||||
شاخ امید من گل صد برگ بار داد | مرغ مراد من بگلستان رسید باز | |||||
از بارگاه مکرمت عام خسروی | تشریف خاص بین که بدربان رسید باز | |||||
آدم که آب کوثرش از دیده رفته بود | چون گل به صحن گلشن رضوان رسید باز | |||||
دیوان کنون حکومت دیوان کجا کنند | کانگشتری بدست سلیمان رسید باز | |||||
یکساله ره ز طرف چمن دور بود گل | لیکن بکام دوست ببستان رسید باز | |||||
یعقوب کو به کلبه احزان مقیم بود | نا گه بوصل یوسف کنعان رسید باز | |||||
بی تاج مانده بود سرتخت سلطنت | و اکنون چه غم که سنجق سلطان رسید باز | |||||
ای دل مباش طیره که جانم ز تیرگی | همچون خضر بچشمهی حیوان رسید باز | |||||
چندین چه نالی از شب دیجور حادثات | روشن برآ که صبح درفشان رسید باز | |||||
خواجو مسوز رشتهی جان را ز تاب دل | کان شمع شب فروز به ایوان رسید باز |