خواجوی کرمانی (غزلیات)/کارم از دست دل فرو بستست
ظاهر
کارم از دست دل فرو بستست | عقلم از جام عشق سرمستست | |||||
زلف او در تکسرست ولیک | دل شوریده حال من خستست | |||||
با دلم کس نمی کند پیوند | بجز از حاجبش که پیوستست | |||||
هر کجا در زمانه دلبندیست | دل در آن زلف دلگسل بستست | |||||
یا رب این حوری از کدام بهشت | همچو مرغ از چمن برون جستست | |||||
با منش هر که دید میگوید | فتنه بنگر که با که بنشستست | |||||
عجب از سنبل تو میدارم | که چه شوریدهی زبر دستست | |||||
دل ریشم چو در غمت خون شد | مردم دیده دست ازو شستست | |||||
گرچه بگسستهئی دل از خواجو | بدرستی که عهد نشکستست |