خواجوی کرمانی (غزلیات)/چگونه سرو روان گویمت که عین روانی
ظاهر
چگونه سرو روان گویمت که عین روانی | نه محض جوهر روحی که روح جوهر جانی | |||||
کدام سرو که گویم براستی بتو ماند | که باغ سرو روانی و سرو باغ روانی | |||||
تو آن نی که توانی که خستگان بلا را | بکام دل برسانی و جان بلب نرسانی | |||||
چه جرم رفت که رفتی و در غمم بنشاندی | چه خیزد ار بنشینی و آتشم بنشانی | |||||
برون نمیروی از دل که حال دیده ببینی | نمیکشی مگر از درد و حسرتم برهانی | |||||
ز هر که دل برباید تو دل رباتر ازوئی | ز هر چه جان بفزاید تو جان فزاتر از آنی | |||||
نهادهام سر خدمت بر آستان ارادت | گرم بلطف بخوانی و گر بقهر برانی | |||||
اگر امان ندهد عمر و بخت باز نگردد | کجا بصبر میسر شود حصول امانی | |||||
مکن ملامت خواجو بعشقبازی و مستی | که بر کناری و دانم که حال غرقه ندانی |