خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو چشم مست تو با خواب میکند بازی
ظاهر
چو چشم مست تو با خواب میکند بازی | دو چشم من همه با آب میکند بازی | |||||
چنین که غمزهی شوخ تو مست و مخمورست | چرا بگوشهی محراب میکند بازی | |||||
ببین که آهوی روباه باز صیادت | چگونه با دل اصحاب میکند بازی | |||||
چو خون چشم من آمد بجوش از آنرویست | که با سرشک چو عناب میکند بازی | |||||
ز زیر پهلوی پر خار من چه غم دارد | کسی که بر سر سنجاب میکند بازی | |||||
بیا که زلف رسن باز هندو آسایت | شبی دراز بمهتاب میکند بازی | |||||
دلم ز بیخردی همچو طفل بازیگر | بدان کمند رسن تاب میکند بازی | |||||
تفرجیست که شب باز طرهات همه شب | بنور شمع جهانتاب میکند بازی | |||||
عجب ز مردم بحرین دیدهات خواجو | که در میانهی غرقاب میکند بازی |