خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو نام تو در نامهئی دیدهام
ظاهر
چو نام تو در نامهئی دیدهام | به نامت که بردیده مالیدهام | |||||
بیاد زمین بوس درگاه تو | سرا پای آن نامه بوسیدهام | |||||
ز نام تو وان نامهی نامدار | سر بندگی بر نپیچیدهام | |||||
جز این یک هنر نیست مکتوب را | و گرهست یاری من این دیدهام | |||||
که آنها که در روی او خواندهام | جوابی ازو باز نشنیدهام | |||||
قلم چون سر یک زبانیش نیست | از آن ناتراشیده ببریدهام | |||||
ولی اینکه بنهاد سر بر خطم | ازو راستی را پسندیدهام | |||||
زبانم چو یارای نطقش نماند | زبانی ز نی بر تراشیدهام | |||||
بیا ای دبیر ار نداری مداد | سیاهی برون آور از دیدهام | |||||
چو زلف تو شوریده شد حال من | ببخشای برحال شوریدهام | |||||
سیه کردهام نامه از دود دل | سیه روتر از خامه گردیدهام | |||||
چو خواجو درین رقعه از سوز عشق | بنی آتشی تیز پوشیدهام |