خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو مطربان سحر چنگ در رباب زنند
ظاهر
چو مطربان سحر چنگ در رباب زنند | صبوحیان نفس از آتش مذاب زنند | |||||
بتاب سینه چراغ فلک بر افروزند | ز آب دیده نمک بردل کباب زنند | |||||
چو آفتاب ز جیب افق برآرد سر | ز ماه یکشبه آتش در آفتاب زنند | |||||
شکنج سنبل طاوس بیکران گیرند | هزار قهقهه چون کبک بر غراب زنند | |||||
مغان بساغر می آب ارغوان ریزند | بتان بتنگ شکر خنده بر شراب زنند | |||||
بوقت صبح پریچهرهگان زهره جبین | دم از سهیل شب افروز مه نقاب زنند | |||||
بچین طره پرتاب قلب دل شکنند | به تیر غمزهی پرخواب راه خواب زنند | |||||
ز تاب می چو سمن برگشان برآرد خوی | ز چهره بر گل روی قدح گلاب زنند | |||||
بجرعه آب رخ خاکیان بباد دهند | برآتش دل خواجو ز باده آب زنند |