خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو طلعت تو مرا منتهای مقصودست
ظاهر
چو طلعت تو مرا منتهای مقصودست | بیا که عمر من این پنجروز معدودست | |||||
مقیم کوی تو گشتم که آستان ایاز | بنزد اهل حقیقت مقام محمودست | |||||
دلم ز مهر رخت میکشد بزلف سیاه | چرا که سایهی زلف تو ظل ممدودست | |||||
من از وصال تو عهدیست کارزو دارم | که کام دل بستانم چنانکه معهودست | |||||
ز بسکه دل بربودی چو روی بنمودی | گمان مبر که دلی در زمانه موجودست | |||||
اگر چنانکه کسی را ز عشق مقصودیست | مرا ز عشق تو مقصود ترک مقصودست | |||||
دلم ز زلف تو بر آتشست و میدانم | که سوز سینه پر دود مجمر از عودست | |||||
چه نکهتست مگر بوی لاله و سمنست | چه زمزمهست مگر بانک زخمه عودست | |||||
اگر مراد نبخشد بدوستان خواجو | خموش باش که امساک نیکوان جودست |