خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو شام شد بشبستان باید کرد
ظاهر
چو شام شد بشبستان باید کرد | ز ماه نو طلب آفتاب باید کرد | |||||
لباس ازرق صوفی که عین زراقیست | بخون چشم صراحی خضاب باید کرد | |||||
لب پیاله و رخسار مردم دیده | ز عکس باده چو یاقوت ناب باید کرد | |||||
مفرح جگر خسته و دوای خمار | ز لعل ساقی و جام شراب باید کرد | |||||
مدام بهر جگر خوارگان دردیکش | دل پر آتش خونین کباب باید کرد | |||||
مهی که منزل او در میان جان منست | کناره از در او از چه باب باید کرد | |||||
چو آفتاب کشد روی در حجاب عدم | نظارهی قمری شب نقاب باید کرد | |||||
برآتش دل ما ریز آب آتش فام | که دفع آتش سوزان بب باید کرد | |||||
اگر بکوی خرابات میکنی مسکن | نخست خانه هستی خراب باید کرد | |||||
وگر بچنگ نمیآیدت خوش آوازی | بکنج میکده ساز رباب باید کرد | |||||
بروی دوست بروز آور امشب ای خواجو | که در بهشت برین ترک خواب باید کرد |