خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو سرچشمهی چشم من دیده است
ظاهر
چو سرچشمهی چشم من دیده است | لب غنچه برچشمه خندیده است | |||||
بدان وجهم از دیده خون میرود | که از روی خوب تو ببریده است | |||||
چرا کینهورزی کنون با کسی | که مهر تو پیش از تو ورزیده است | |||||
نهان کی کند خامه رازم که او | تراشیدهی ناتراشیده است | |||||
مرا غیرت آید که مکتوب تو | چنین در حدیث تو پیچیده است | |||||
اگر جور برما پسندی رواست | پسند تو ما را پسندیده است | |||||
از آن از لب خویشتن در خطم | که خطت بحکم که بوسیده است | |||||
قلم را قدم زان قلم کردهام | که بر گرد نام تو گردیده است | |||||
دریغ از خیالت که شب تا بروز | مرا مونس مردم دیده است | |||||
چو نام تو در نامه بیند دبیر | بچشم بصیرت ترا دیده است | |||||
از آن چشم خواجو گهربار شد | که خط تو بر دیده مالیده است |