خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو در نظر نبود روی دوستان ما را
ظاهر
چو در نظر نبود روی دوستان ما را | به هیچ رو نبود میل بوستان ما را | |||||
رقیب گومفشان آستین که تا در مرگ | به آستین نکند دور از آستان ما را | |||||
به جان دوست که هم در نفس بر افشانیم | اگر چنانکه کند امتحان به جان ما را | |||||
چه مهره باخت ندانم سپهر دشمن خوی | که دور کرد بدستان ز دوستان ما را | |||||
به بیوفایی دور زمان یقین بودیم | ولی نبود فراق تودر گمان ما را | |||||
چو شد مواصلت و قرب معنوی حاصل | چه غم ز مدت هجران بیکران ما را | |||||
گهی که تیغ اجل بگسلد علاقهی روح | بود تعلق دل با تو همچنان ما را | |||||
اگر چنان که ز ما سیل خون بخواهی راند | روا بود به جدایی ز در مران ما را | |||||
وگر حکایت دل با تو شرح باید داد | گمان مبر که بود حاجت زبان ما را | |||||
شدیم همچو میانت نحیف و نتوان گفت | که نیست با کمرت هیچ در میان ما را | |||||
گهی کز آن لب شیرین سخن کند خواجو | ز نوش ناب لبالب شود دهان ما را |