خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد
ظاهر
چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد | خروش و ناله ز اهل نشست برخیزد | |||||
خیال بادهی صافی ز سر برون کردن | کجا ز دست من می پرست برخیزد | |||||
چنین که شمع سر افشاند و از قدم ننشست | گمان مبر که کسی را ز دست برخیزد | |||||
گهی که شست گشاید هزار نعره زند | نگار صف شکنم را ز شست برخیزد | |||||
معینست که آنماه پیکر از سر مهر | کنون که عهد مودت شکست برخیزد | |||||
شبی دراز بسا نالهی دل مجروح | کزان دو زلف دلاویز پست برخیزد | |||||
کسی که خاک شود در لحد پس از صد سال | ببوی آن سر زلف چو شست برخیزد | |||||
ز رشک آنک تو با هرکه هست بنشینی | روان من ز سر هر چه هست برخیزد | |||||
چو چشم مست تو خواجو به حشر یاد کند | ز خوابگاه عدم نیمه مست برخیزد |