خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت
ظاهر
چو بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت | دل شکسته ما را در اضطراب انداخت | |||||
بخون دیدهی ما تشنه شد جهان و رواست | که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت | |||||
کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق | ببرد آبم و خون در دل کباب انداخت | |||||
چه دیده دیدهی خونبار من که یکباره | بقصد خونم ازینسان سپر بر آب انداخت | |||||
دل ار بلحقهی شوریدگان کشد چه عجب | مرا که زلف تو در حلق جان طناب انداخت | |||||
بیا که ساقی چشمم بیاد لعل لبت | ز اشک در قدح آبگون شراب انداخت | |||||
عروس مهوش ساغر نگر که وقت صبوح | نمود طلعت و آتش در آفتاب انداخت | |||||
گذشت نغمهی مطرب ز ابر و غلغل ما | خروش دردل نالندهی رباب انداخت | |||||
چو زهره دید رخ زرد و اشک خواجو گفت | که مهر در قدح زر شراب ناب انداخت |