خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو آن فتنه از خواب سر بر گرفت
ظاهر
چو آن فتنه از خواب سر بر گرفت | صراحی طلب کرد و ساغر گرفت | |||||
سمن قرطهی فستقی چاک زد | چو او پرنیان در صنوبر گرفت | |||||
بنفشه ببرگ سمن برشکست | جهان نافهی مشک اذفر گرفت | |||||
برآتش فکند از خم طرهی عود | نسیم صبا بوی عنبر گرفت | |||||
ببوسید لعلش لب جام را | می راوقی طعم شکر گرفت | |||||
چوشد سرگران از شراب گران | دگر نرگسش مستی از سرگرفت | |||||
چو مرغ صراحی نوا ساز کرد | مه چنگ زن چنگ در بر گرفت | |||||
بسی اشک من طعنه بر سیم زد | بسی رنگ من خرده بر زر گرفت | |||||
چو خواجو چراغ دلش مرده بود | بزد آه و شمع فلک درگرفت |