خواجوی کرمانی (غزلیات)/چون کوتهست دستم از آن گیسوی دراز
ظاهر
چون کوتهست دستم از آن گیسوی دراز | زین پس من و خیالش و شبهای دیر باز | |||||
امروز در جهان به نیازست ناز ما | و او از نیاز فارغ و از ناز بی نیاز | |||||
عشاق را اگر بحرم ره نمیدهند | از ره چرا برند به آوازهی حجاز | |||||
محمود اگر چنانکه مسخر کند دو کون | نبود ز هر دو کون مرادش بجز ایاز | |||||
رو عشق را بچشم خرد بین که ظاهرست | در معنیش حقیقت و در صورتش مجاز | |||||
ای رود چنگ زن که چو عودم بسوختی | چون سوختی دلم نفسی با دلم بساز | |||||
در دام زلف سرزدهات مرغ جان من | همچون کبوتریست که افتد بچنگ باز | |||||
سرو سهی که هست شب و روز در قیام | چون قامتت بدید بر او فرض شد نماز | |||||
خواجو نظر ببعد مسافت مکن که نیست | راه امید بسر قدم رهروان دراز |