خواجوی کرمانی (غزلیات)/چه جرم رفت که رفتی و ترک ما کردی
ظاهر
چه جرم رفت که رفتی و ترک ما کردی | به خون ما خطی آوردی و خطا کردی | |||||
گرت کدورتی از دوستان مخلص بود | چرا برفتی و با دشمنان صفا کردی | |||||
کنون که قامت من در پی تو شد چو کمان | دل مرا هدف ناوک بلا کردی | |||||
به خشم رفتی و اشکت ز پی دوانیدم | چو رفت آب رخم عزم ماجرا کردی | |||||
چرا چو گیسوی مشکین خویشتن در تاب | شدی و پیرهن صبر من قبا کردی | |||||
ز دیده رفتی و از دل نمیروی بیرون | در آن خرابه ندانم چگونه جا کردی | |||||
اگر چنانکه ز چشمم شدی حکایت کن | کز آب چون بگذشتی مگر شنا کردی | |||||
چو پیش اسب تو دیدی که مینهادم رخ | بشه رخم زدی و بردی و دغا کردی | |||||
کدام وقت ز احوال ما بپرسیدی | کدام روز نگاهی به سوی ما کردی | |||||
طبیب درد دل خستگان توئی لیکن | که دیده است که رنج کسی دوا کردی | |||||
چو در طریق محبت قدم زدی خواجو | ز دست رفتی و سر در سر وفا کردی |