خواجوی کرمانی (غزلیات)/چشم پرخواب گشودی و ببستی خوابم
ظاهر
چشم پرخواب گشودی و ببستی خوابم | و آتش چهره نمودی و ببردی آبم | |||||
آنچنان تشنه لعل لب سیراب توام | کاب سرچشمهی حیوان نکند سیرابم | |||||
دوش هندوی تو در روی تو روشن میگفت | که مرا بیش مسوزان که قوی در تابم | |||||
آرزو میکندم با تو شبی در مهتاب | که بود زلف سیاهت شب و رخ مهتابم | |||||
من مگر چشم تو در خواب ببینم هیهات | این خیالست من خسته مگر در خوابم | |||||
رفتم ار جان بدهم در طلبت عمر تو باد | ور بمانم شرف بندگیت دریابم | |||||
بوصالت که ره بادیه بر روی خسک | با وصالت نکند آرزوی سنجانم | |||||
راست چون چشم خوشت مست شوم در محراب | گر بود گوشهی ابروی کژت محرابم | |||||
همچو خاک ره اگر خوار کنی خواجو را | برنگردم ز درت تا چه رسد زین بابم |