خواجوی کرمانی (غزلیات)/پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات
ظاهر
پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات | در وفایت جان ببازم تا کجا یابم وفات | |||||
دی طبیبم دید و دردم را دوا ننوشت و گفت | خون دل میخور که این ساعت نمییابم دوات | |||||
چون روان بی خط برات آورده بودم از چه وجه | خط برون آوردی و گفتی که آوردم برات | |||||
در عری شاه ماتم ای پریرخ رخ مپوش | کانک رخ بر رخ نهی او را چه غم باشد ز مات | |||||
راستی را تا صلای عشق در عالم زدی | قامتت را سجده آرد عرعر از بانک صلوة | |||||
چون ترا گویم که لالای توام گوئی که لا | جان ببازم بی سخن چون بت پرستان پیش لات | |||||
نغمهی عشاق در نوروز خوش باشد ولیک | ایدریغ ارعیش ما را دست میدادی ادات | |||||
گرحیا داری برو خواجو ودست از جان بشوی | زانک لعل جان فزایش میبرد آب حیات |