خواجوی کرمانی (غزلیات)/پیداست که از دود دم ما چه برآید
ظاهر
پیداست که از دود دم ما چه برآید | یا خود ز وجود و عدم ما چه برآید | |||||
ای صبح جهانتاب دمی همدم ما باش | وانگاه ببین تا ز دم ما چه برآید | |||||
نقد دل ما را چه زنی طعنه که قلبست | بی ضرب قبول از درم ما چه برآید | |||||
باز آی و قدم رنجه کن و محنت ما بین | ورنی ز قدوم و قدم ما چه برآید | |||||
گفتی که کرم باشد اگر بگذری از ما | داند همه کس کز کرم ما چه برآید | |||||
گر عشق تو در پردهی دل نفکند آواز | از زمزمهی زیر و بم ما چه برآید | |||||
ور مجلس ما ز آتش عشقت نشود گرم | از سوز دل و ساز غم ما چه برآید | |||||
هر لحظه بگوش آیدم از کعبهی همت | کایا ز حریم حرم ما چه برآید | |||||
گفتم که قلم شرح دهد قصه خواجو | لیکن ز زبان و قلم ما چه برآید |