خواجوی کرمانی (غزلیات)/پشت بر یار گمان ابرو ما نتوان کرد
ظاهر
پشت بر یار گمان ابرو ما نتوان کرد | خویشتن را هدف تیر بلا نتوان کرد | |||||
کشتهی تیغ ملامت برضا نتوان شد | حذر از ضربت شمشیر قضا نتوان کرد | |||||
گر چه از ما بخطا روی بپیچید و برفت | ترک آن ترک ختایی بخطا نتوان کرد | |||||
قامتش را به صنوبر نتوان خواندن از آنک | نسبت سرو خرامان بگیا نتوان کرد | |||||
باغبان گومکن افغان که بهنگام بهار | مرغ را از گل صد برگ جدا نتوان کرد | |||||
گر نخواهی که رود دانش و هوش تو برود | گوش بر زمزمهی پردهسرا نتوان کرد | |||||
گر به خنجر زندم روی نتابم ز درش | زانکه با او بجفا ترک وفا نتوان کرد | |||||
گو بشمشیر بکش یا ز کمندش برهان | صید را این همه در قید رها نتوان کرد | |||||
نام خواجو برآن خسرو خوبان که برد | زانکه درحضرت شه یاد گدا نتوان کرد |