خواجوی کرمانی (غزلیات)/وقت صبوح شد بیار آن خورمه نقاب ار
ظاهر
وقت صبوح شد بیار آن خورمه نقاب ار | از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را | |||||
ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق | در خوی خجلت افکند چشمهی آفتاب را | |||||
وقت سحر که بلبله قهقهه بر چمن زند | ساغر چشم من بخون رنگ دهد شراب را | |||||
بسکه بسوزد از غمش ایندل سوزناک من | دود برآید از جگر ز آتش دل کباب را | |||||
چون بت رود ساز من چنگ بساز در زند | من به فغان نواگری یاد دهم رباب را | |||||
گر به خیال روی او در رخ مه نظر کنم | مردم چشمم از حیا آب کند سحاب را | |||||
دست امید من عجب گر به وصال او رسد | پشه کسی ندید کو صید کند عقاب را | |||||
چون مه مهربان من تاب دهد نغوله را | در خم عقربش نگر زهرهی شب نقاب را | |||||
خواجو اگر ز چشم تو خواب ببرد گو ببر | زانکه ز عشق نرگسش خواب نماند خواب را |