خواجوی کرمانی (غزلیات)/وقتست کز ورای سراپردهی عدم
ظاهر
وقتست کز ورای سراپردهی عدم | سلطان گل بساحت بستان زند علم | |||||
دریا فکنده ذیل بغلتاق فستقی | هر دم عروس غنچه برون آید از حرم | |||||
از کلک نقشبند قضا در تحیرم | کز سبزه بر صحیفهی بستان زند رقم | |||||
آثار صنع بین که بتاثیر نامیه | هر دم لطیفهئی بوجود آید از عدم | |||||
صحن چمن ز زمزمهی بلبل سحر | گردد پر از ترنم زیر و نوای بم | |||||
از آب چشمه تیره شود چشمهی حیات | وز صحن باغ رشگ برد گلشن ارم | |||||
جعد بنفشه بین ز نسیم سحرگهی | همچون شکنج طره خوبان گرفته خم | |||||
گر در چمن بخنده درآید گل در روی | باور مکن که او بدوروئیست متهم | |||||
نرگس چو شوخ دیدگی از سر نمینهد | نازک دلست غنچه از آن میشود دژم | |||||
بیچاره لاله هست دلش در میان خون | گوئی ز دست باد صبا میبرد ستم | |||||
بر سرو سوسن از چه زبان میکند دراز | آزاده راز طعن زبان آوران چه غم | |||||
خواجو چو سرو تا نکنی پیشه راستی | نتوان نهاد در ره آزادگی قدم | |||||
بخرام سوی باغ که چون لعل دلبران | عیسی دمست نکهت انفاس صبحدم | |||||
و اطراف بوستان شده از سبزه و بهار | همچون بساط مجلس فرمانده عجم | |||||
بر یاد بزم آصف جمشید مرتبت | بر کف نهاده لالهی دلخسته جام جم |