خواجوی کرمانی (غزلیات)/وفات به بود آنرا که در وفای تو نبود
ظاهر
وفات به بود آنرا که در وفای تو نبود | که مبتلا بود آنکس که مبتلای تو نبود | |||||
چو خاک میشوم آن به که خاکپای تو باشم | که خاک بر سر آنکس که خاک پای تو نبود | |||||
اسیر بند شود هر که بندهی تو نگردد | جفای خویش کشد هر که آشنای تو نبود | |||||
ز دیده دست بشویم اگر نه روی تو بیند | ز سر طمع ببرم گر درو هوای تو نبود | |||||
بر آتش افکنم آندل که در غم تو نسوزد | بباد بر دهم آن جان که از برای تو نبود | |||||
بجز ثنای تو نبود همیشه ورد زبانم | که حرز بازوی جانم بجز دعای تو نبود | |||||
بود بجای منت صد هزار دوست ولیکن | بدوستی که مرا هیچکس بجای تو نبود | |||||
دلم وفای تو ورزد چرا که هیچ نیرزد | دلی که بستهی گیسوی دلگشای تو نبود | |||||
گدای کوی تو بودن ز ملک روی زمین به | که سلطنت نکند هر که او گدای تو نبود | |||||
چو سر ز خاک برآرند هرکس بامیدی | امید اهل مودت بجز لقای تو نبود | |||||
ترا به چشم تو بینم چرا که دیدهی خواجو | سزای دیدن روی طرب فزای تو نبود |