خواجوی کرمانی (غزلیات)/هیچ روئی نیست کز چرخ سیه رو زرد نیست
ظاهر
هیچ روئی نیست کز چرخ سیه رو زرد نیست | کار هیچ آزادهئی زین آسیا برگرد نیست | |||||
در جهان مردی نمیبینم که از دردی جداست | یک طربناکست برگردون و آنهم مرد نیست | |||||
گر نه بوی دوستان آرد نسیم بوستان | باد پندارش که آخر گنج باد آورد نیست | |||||
سرد باشد هر که او بی مهرروئی دم زند | چون دم مهر از دل گرمست از آنرو سرد نیست | |||||
درد دل را گفتم از وصلش دوا سازم ولیک | دردمندان محبت را دوا جز درد نیست | |||||
بی فروغ طلعتش گو مه ز مشرق بر میا | کامشبم پروای آن تنها رو شبگرد نیست | |||||
چون غبار هستیم بنشست گفتم روشنست | کز من خاکی کنون برهیچ خاطر گرد نیست | |||||
کی گمان بردم که هر چند از جهان خون میخورم | در جهان کس نیست کو خون منش در خورد نیست | |||||
تا نپنداری که خواجو با رخ زردست و بس | هیچ روئی نیست کز چرخ سیه رو زرد نیست |