خواجوی کرمانی (غزلیات)/هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند
ظاهر
هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند | یا جفا بر من دلخستهی شیدا نکند | |||||
هر که سودای سر زلف تو دارد در سر | این خیالست که سر در سر سودا نکند | |||||
چشم شوخت چه عجب گر دل مردم بربود | ترک سرمست محالست که یغما نکند | |||||
وامق آن نیست که گر تیغ نهندش بر سر | سر بگرداند و جان در سر عذرا نکند | |||||
ماه کنعایی ما گو ز پس پرده درآی | تا دگر مدعی انکار زلیخا نکند | |||||
عاقبت دود دلش فاش کند از روزن | هر که از آتش دل سوزد و پیدا نکند | |||||
مرد صاحبنظر آنست که تا جان بودش | نتواند که نظر در رخ زیبا نکند | |||||
آن سهی سرو روان از سر پا ننشیند | تا من دلشده را بی سر و بی پا نکند | |||||
مکن اندیشهی فردا و قدح نوش امروز | کانکه عاقل بود اندیشهی فردا نکند | |||||
در بهاران که عروسان چمن جلوه کنند | کیست کورا هوس عیش و تماشا نکند | |||||
دل کجا برکند از آن لب میگون خواجو | زانکه مخمور بترک می حمرا نکند |