خواجوی کرمانی (غزلیات)/هیچکس نیست که منظور مرا ناظر نیست
ظاهر
هیچکس نیست که منظور مرا ناظر نیست | گر چه بر منظرش ادارک نظر قادر نیست | |||||
ایکه از ذکر بمذکور نمیپردازی | حاصل از ذکر زبان چیست چو دل ذاکر نیست | |||||
نسبت ما مکن ای زاهد نادان به فجور | زانکه سرمست می عشق بتان فاجر نیست | |||||
گر چه خلقی شدهاند از غم لیلی مجنون | هیچکس برصفت قیس بنی عامر نیست | |||||
هر دل خسته که او صدرنشین غم تست | غمش از وارد و اندیشهاش از صادر نیست | |||||
زآتش عشق تو آن سوز که در باطن ماست | ظاهر آنست که بر اهل خرد ظاهر نیست | |||||
گر ز سودای تو ای نادرهی دور زمان | خبر از دور زمانم نبود نادر نیست | |||||
چون توانم که بپایان برم این دفتر ازآنک | قصهی عشق من و حسن ترا آخر نیست | |||||
من بغیرتو اگر کافرم انکار مکن | کانکه دین در سر آن کار کند کافر نیست | |||||
به صبوری نتوان جستن ازین درد خلاص | زانکه نافع نبود صبر چو دل صابر نیست | |||||
ای عزیزان اگر آن یوسف کنعانی ماست | هر که او را به دو عالم بخرد خاسر نیست | |||||
قاصرست از خرد آنکس متصور باشد | که ز اوصاف تو ادراک خرد قاصر نیست | |||||
گر چه خواجو ز تو یک لحظه نگردد غائب | آندمم با تو حضورست که او حاضر نیست | |||||
نه من دلشده دارم سر پیوندت و بس | کیست آنکش سر پیوند تو در خاطر نیست |