خواجوی کرمانی (غزلیات)/همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند)
  همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند از خبر رفتیم و ما را بیخبر بگذاشتند  
  بر میان از مو کمر بستند و این شوریده را همچو موی آشفته بر کوه و کمر بگذاشتند  
  بر سر راه اوفتادم تا ز من بر نگذرند همچو خاک ره مرا بر رهگذر بگذاشتند  
  شمع را در آتش و سوز جگر بگداختند طوطی شیرین سخن را بی شکر بگذاشتند  
  بلبل شوریده دلرا از چمن کردند دور طوطی شیرین سخن را بی شکر بگذاشتند  
  پیشتر رفتیم و ما را نیشتر بر جان زدند وینچنین با ریش و زخم نیشتر بگذاشتند  
  بی غباری از چه ما را خاک راه انگاشتند بی خطایی از چه ما را در خطر بگذاشتند  
  کار خواجو زیر و بالا بود چون دور فلک کار او را بین که چون زیر و زبر بگذاشتند