خواجوی کرمانی (غزلیات)/هر کو چو شمع ز آتش دل تاج سر نکرد
ظاهر
هر کو چو شمع ز آتش دل تاج سر نکرد | سر در میان مجلس عشاق برنکرد | |||||
برخط عشق ماه رخان چون قلم کسی | ننهاد سر که همچو قلم ترک سرنکرد | |||||
آنکس شکست قلب که بیمش ز جان نبود | وان یافت زندگی که ز کشتن حذر نکرد | |||||
سر برنکرد پیش سرافکندگان عشق | چون شمع هر که سرکشی از سر بدر نکرد | |||||
خون شد ز اشک ما دل سنگین کوهسار | وان سست مهر بردل سختش اثر نکرد | |||||
گشتیم خاک پایش و آنسرو سرفراز | دامن کشان روان شد و در ما نظر نکرد | |||||
ملک وجود را برسلطان عشق او | بردیم و التفات بدان مختصر نکرد | |||||
شد کاروان و خون دل بیقرار ما | رفت از قفای محمل و ما را خبرنکرد | |||||
ننوشت ماجرای دل و دیدهام دبیر | تا نامه را بخون دل و دیده تر نکرد | |||||
زان ساعتم که بر ره مستی گذر فتاد | در خاطرم دگر غم هستی گذر نکرد | |||||
خواجو چگونه جامهی جان چاک زد چو صبح | گر گوش بر ترنم مرغ سحر نکرد |