خواجوی کرمانی (غزلیات)/هر که او را قدمی هست ز سر نندیشد
ظاهر
هر که او را قدمی هست ز سر نندیشد | وانکه او را گهری هست ز زر نندیشد | |||||
عجب از لاله دلسوخته کو در دم صبح | از خروشیدن مرغان سحر نندیشد | |||||
آنکه کام دل او ریختن خون منست | از دل ریش من خسته جگر نندیشد | |||||
هر که خاطر بکسی داد چه بیمش ز خطر | کانکه رفت از پی خاطر ز خطر نندیشد | |||||
پیش شمع رخ زیبای تو گر جان بدهم | نبود عیب که پروانه ز پر نندیشد | |||||
خستهی ضرب تو از تیغ و سنان غم نخورد | کشتهی عشق تو از تیر و تبر نندیشد | |||||
سر اگر در سر کار تو کنم دوری نیست | کانکه در دست تو افتاد ز سر نندیشد | |||||
نکنم یاد شب هجر تو در روز وصال | کانکه شد ساکن جنت ز سقر نندیشد | |||||
مکن اندیشه که خواجو نکند یاد لبت | کاین خیالیست که طوطی ز شکر نندیشد |