خواجوی کرمانی (غزلیات)/هر که او دیدهی مردم کش مستت دیدست
ظاهر
هر که او دیدهی مردم کش مستت دیدست | بس که برنرگس مخمور چمن خندیدست | |||||
مردم از هر طرفی دیده در آنکس دارند | که مرا مردم این دیدهی حسرت دیدست | |||||
ایکه گفتی سر ببریده سخن کی گوید | بنگر این کلک سخن گو که سرش ببریدست | |||||
گوئی ان سنبل عنبرشکن مشکفروش | بخطا مشک ختن بر سمنت پاشیدست | |||||
زان بود زلف تو شوریده که چونرفت به چین | شده زنجیری و بر کوه و کمر گردیدست | |||||
سر آن زلف نگونسار سزد گر ببرند | که دل ریش پریشان مرا دزدیدست | |||||
خبرت هست که اشکم چو روان میگشتی | در قفای تو دویدست و بسر غلتیدست | |||||
دم ز مهر تو زنم گر نزنم تا بابد | که دلم مهر تودر عهد ازل ورزیدست | |||||
هر چه در باب لب لعل تو گوید خواجو | جمله در گوش کن ای دوست که مرواریدست |