خواجوی کرمانی (غزلیات)/هر دل غمزده کان غمزه بود غمازش
ظاهر
هر دل غمزده کان غمزه بود غمازش | هیچ شک نیست که پوشیده نماند رازش | |||||
شیرگیران جهان را بنظر صید کنند | آن دو آهوی پلنگ افکن روبه بازش | |||||
هر زمان بر من دلخسته کمین بگشایند | آن دو هندوی رسن باز کمند اندازش | |||||
از برم بگذرد و خاک رهم پندارد | پشه بازیچه شمارد بحقارت بازش | |||||
بنظر کم نشود آتش مستسقی وصل | تشنه اندیشهی دریا ننشاند آزش | |||||
مطرب پردهسرا گوهم از این پرده بساز | ورنه گر دم بزنم سوخته بینی سازش | |||||
بی توام دل بتماشای گلستان نرود | مرغ پر سوخته ممکن نبود پروازش | |||||
بلبل دلشده تاگل نزند خیمه بباغ | برنیاید چو برآید دم صبح آوازش | |||||
دل خواجو که اسیرست نگاهش میدار | زانکه مرغی که شد از دام که آرد بازش |