خواجوی کرمانی (غزلیات)/هرکه شد با ساکنان عالم علوی قرین
ظاهر
هرکه شد با ساکنان عالم علوی قرین | گو بیا در عالم جان جان عالم را ببین | |||||
ایکه در کوی محبت دامن افشان میروی | آستین برآسمان افشان و دامن بر زمین | |||||
چنگ در زنجیر گیسوی نگاری زن که هست | چین زلفش فارغ از تاب و خم ابرو ز چین | |||||
رخت هستی از سرمستی بنه برآستان | دست مستی از سرهستی مکش در آستین | |||||
بگذر از اندوه و شادی وز دو عالم غم مدار | یا چو شادی دلنشان شو یا چو انده دلنشین | |||||
میکشد ابروی ترکان برشه خاور کمان | میکند زلف بتان بر قلب جانبازان کمین | |||||
کافرم گر دین پرستی در حقیقت کفر نیست | کانکه مومن باشد ایمانش کجا باشد بدین | |||||
گر کشند از راه کینش ور کشند از راه مهر | مهربان از مهر فارغ باشد و ایمن ز کین | |||||
حور و جنت بهر دینداران بود خواجو ولیک | جنت ما کوی خمارست و شاهد حور عین |