خواجوی کرمانی (غزلیات)/هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید
ظاهر
هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید | روز وشب معتکف خانهی خمار آید | |||||
صوفی از زلف تو گر یک سر مودر یابد | خرقه بفروشد و در حلقهی زنار آید | |||||
تو مپندار که از غایت زیبایی و لطف | نقش روی تو در آئینه پندار آید | |||||
هر گره کز شکن زلف کژت بگشایند | زو همه نالهی دلهای گرفتار آید | |||||
گر دم از دانهی خال تو زند مشک فروش | سالها زو نفس نافهی تاتار آید | |||||
زلف سرگشته اگر سر ز خطت برگیرد | همچو بخت من شوریده نگونسار آید | |||||
من اگر در نظر خلق نیایم سهلست | مست کی در نظر مردم هشیار آید | |||||
عیب بلبل نتوان کردن اگر فصل بهار | نرگست بیند و سرمست به گلزار | |||||
یوسف مصری ما را چو ببازار برند | ای بسا جان عزیزش که خریدار آید | |||||
ذرهئی بیش نبیند ز من سوخته دل | آفتاب من اگر بر سر دیوار آید | |||||
همچو خواجو نشود از می و مستی بیکار | هر که با نرگس سرمست تو در کار آید |