خواجوی کرمانی (غزلیات)/نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن
ظاهر
نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن | بشنو از وی ماجرای خویشتن بیخویشتن | |||||
بلبل بستانسرا بین در چمن دستانسرا | و او چون من دستان زن بستانسرای انجمن | |||||
گردر اسرار زبان بی زبانان میرسی | بی زبانی را نگر با بی زبانان در سخن | |||||
مطرب بی برگ بین از همدمان او را نوا | نالهی نایش نگر در پردهی دل چنگ زن | |||||
پستهی خندان شکر لب چون نباتش مینهند | از چه هر دم مینهند از پسته قندش در دهن | |||||
ایکه چون نی سوختی جانم چونی را ساختی | تاکه فرمودت که هردم آتشی در نی فکن | |||||
همچو من بی دوستان در بوستانش خوش نبود | زان بریدست از کنار چشمه و طرف چمن | |||||
راستی را گوئی از شیرین زبانی طوطیست | هر نفس در شکرستان سخن شکر شکن | |||||
گفتم آخر باز گو کاین نالهی زارت ز چیست | گفت خواجو من نیم هر دم چه میپرسی ز من |