خواجوی کرمانی (غزلیات)/نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم
ظاهر
نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم | تا شدم بندهات آزاد ز سرو چمنم | |||||
منکه در صبح ازل نوبت مهرت زدهام | تا ابد دم ز وفای تو زنم گر نزنم | |||||
جان من جرعهی عشق تو نریزد بر خاک | مگر آنروز که در خاک بریزد بدنم | |||||
گر مرا با تو بزندان ابد حبس کنند | طرهات گیرم و زنجیر به هم درشکنم | |||||
بار سر چند کشم بی سر زلفت بردوش | وقت آنست که در پای عزیزت فکنم | |||||
چون سر از خوابگه خاک برآرم در حشر | بچکد خون جگر گر بفشاری کفنم | |||||
آخر ای قبله صاحبنظران رخ بنمای | تا رخ از قبله بگردانم و سوی تو کنم | |||||
بر تنم یک سر مو نیست که در بند تو نیست | گر چه کس باز نداند سر موئی ز تنم | |||||
پیرهن پاره کنم تا تو ببینی از مهر | تن چون تار قصب تافته در پیرهنم | |||||
بسکه میگریم و بر خویشتنم رحمت نیست | گریه میآید ازین واسطه بر خویشتنم | |||||
چون کنم وصف شکر خندهی شور انگیزت | از حلاوت برود آب نبات از سخنم | |||||
چون حدیث از لب میگون تو گوید خواجو | همچو ساغر شود از باده لبالب دهنم |