خواجوی کرمانی (غزلیات)/نیستی آنکه زنی شیشهی هستی برسنگ
ظاهر
نیستی آنکه زنی شیشهی هستی برسنگ | ورنه در پات فتادی فلک مینا رنگ | |||||
تا بکی گوش کنی برنفس پردهسرای | تا بکی چنگ زنی در گره گیسوی چنگ | |||||
روی ازین قبله بگردان که نمازی نبود | رو بمحراب و نظر در عقب شاهد شنگ | |||||
گوش سوی غزل و دیده سوی چشم غزال | سگ صیاد ز چشمش نرود صورت رنگ | |||||
بر کفت بادهی چون زنگ و دلت پر زنگار | وقت آنست که از آینه بزدایی زنگ | |||||
روح را کس نکند دستخوش نفس خسیس | عاقلان آینهی چین نفرستند بزنگ | |||||
اگرت دیو طبیعت شکند پنجهی عقل | چکند آهوی وحشی چو شود صید پلنگ | |||||
کاروان از پس و ره دور و حرامی در پیش | بار ما شیشه و شب تار و همه ره خرسنگ | |||||
خیز و یک ره علم از چرخ برون زن خواجو | که فراخست جهان و دل غمگین تو تنگ |