خواجوی کرمانی (غزلیات)/نور رویت تاب در شمع شبستان افکند
ظاهر
نور رویت تاب در شمع شبستان افکند | اشکم آتش در دل لعل بدخشان افکند | |||||
ای بسا دود جگر کز مهر رویت هر شبی | شمع عالمتاب گردون در شبستان افکند | |||||
صوفی صافی گر از لعل تو جامی در کشد | خویشتن را در میان می پرستان افکند | |||||
راستی را ترک تیرانداز مستت هر نفس | کشتهئی را از هوا برخاک میدان افکند | |||||
درج یاقوت گهر پوشت چو گردد در فشان | از تحیر خون دل در جان مرجان افکند | |||||
یک نظر در کار خواجو کن که هر شب در فراق | ز آتش مهرت شرر در کاخ کیوان افکند | |||||
نزد طوفان سرشکش بین که ابر نوبهار | از حیا آب دهن بر روی عمان افکند |